غمگین

دلنوشته های شاعر گمنام (غمگین)

غمگین

دلنوشته های شاعر گمنام (غمگین)

یک جمله عمیق از آبراهام لینکلن

من نمیدانم پدر بزرگم کی بود!اما به این نکته بیشتر اهمیت میدهم که بدانم نوه ی او او چه کسی خواهد شد.(ابراهام لینکلن)

روزگار بی رحم

بیرحم تر از تو همین روزگار بود،که میدونست با گذشتنش تو هم میروی،اما بازم رفت. ‏(غمگین)

شعری قابل تامل از علیرضا روشن

مرا بازداشت کردند به جرم ارتباط با بیگانگان دست ‌ هایم را بستند با دستبند خارجی حکم اعدامم را نوشتند با خودکار خارجی مرا به میدان اعدام بردند با ماشین خارجی و تیربارانم کردند با سلاح خارجی من فقط گورم ایرانی بود

افسانه سه خواهر،پائولوکوئیلو

در یکی از افسانه‌های استرالیایی، حکایت یک راهب بودایی آمده که با سه خواهر خود در راهی می‌رفت و به مشهورترین دلاور زمان خود برخورد. دلاور گفت: - من مایلم با یکی از این سه‎ ‎دختر زیبا زندگی کنم. راهب گفت: - اگر یکی از این‌ها ازدواج کند، آن دو تای دیگر غصه می‌خورند. من دنبال قبیله‌ای می‌گردم که مردانش مجاز باشند سه تا زن بگیرند. آنان سال‌های سال تمام قاره‌ی استرالیا را زیرپا گذاشتند، اما چنین قبیله‌ای را پیدا نکردند. زمانی که دیگر پیر شده بودند و راه‌پیمایی بیمارشان کرده بود، یکی از خواهران گفت: - دست‌کم یکی از ما می‌توانست خوشبخت شود. راهب گفت: - من اشتباه کردم. اما حالا دیگرخیلی دیر شده است. و سه خواهرش را به سه ستون سنگی تبدیل کرد تا همه‌ی کسانی که از آنجا رد می‌شدند، بدانند که شادی یک نفر به معنای آن نیست که بقیه باید غصه بخورند.

عروسی

چه خوش خیال با اهنگ عروسی میرقصید،عروس خانم اما بی خبر از سازهای غمگین بعدی زندگی. ‏(غمگین)