پسرکی از حُمص (شهری است در سوریه) به بغداد شد و صنعت را پرسود یافت. مادرش او را برای مرمت آسیا به حمص خواند.پسر بدو نوشت که: گردش سرین در عراق، به از چرخش دستاس به حمص باشد.
مردی نو خطی را دو درهم داد، و چون خواست درند گفت: از غرقی در گذر و به میان پای اکتفا کن. گفت: اگر مرا به اکتفا بودی دو درهم از چه رو دادمی؟ که پنجاه سال است تا در میان پای خود دارم!
کسی مردی را دید که بر خری کُندرو نشسته. گفتش:کجا میروی؟ گفت: به نماز جمعه. گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد. گفت:اگر این خر شنبهام به مسجد رساند نیکبخت باشم!
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 02:01